توئی که در آینه ی عالم خدا
سکوت بشکنی و روی ره سوی رضا
دلم هوائی حرم قدسی توست بانو
چه می شود کنی تو مرا زائر رضا
عاشقا، مستانگى از سر بگیر
ساقى از ره مىرسد ساغر بگیر
مرغ دل را از قفس آزاد کن
با پرستوهاى عاشق پر بگیر
اهل ولا مرحبا فصل سرور آمده سینه سینای دل مرکز نور آمده
ساقی توحید با جام طهور آمده جلوه گر از برج غیب آیت نور آمده
محو شده باطل و حق به ظهورآمده
که گشته روشن به او چشم دل خاص و عام
عاشق آن است که یا دیده به گل وا نکند
یا به غیر از گل روی تو تماشا نکند
به گدای تو اگر هر دوجهان را بخشند
رد کند از تو به غیر از تو تمنا نکند
الا مسافر صحرا، خدا کند که بیایی
امید غائب زهرا، خدا کند که بیایی
کنون که دل شده پر خون برای خاطر مجنون
تو ای حقیقت لیلا، خدا کند که بیایی
برای اینکه ببینم پس از غیاب هزاره
مزار مخفی زهرا، خدا کند که بیایی
الا یا اَیُها المَهدی مُداوم الوَصل ناولها
که در دوران هجرانت بسی افتاده مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعلة شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بیبهره از مهرت حقیقت را کجا یابد
حق از آئینه رؤیت تجلی کرد بر دلها