بانوی کرامت...
جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۱۵ ب.ظ
توئی که در آینه ی عالم خدا
سکوت بشکنی و روی ره سوی رضا
دلم هوائی حرم قدسی توست بانو
چه می شود کنی تو مرا زائر رضا
نبین تو این دل بی محبتم بانو
بگو چه کنم آخر سرم فدای شما
دلم گرفته دوباره کرامتی بنما
ببر مرا توبه شهر شهود رضا
هرآنچه که خواهی دلم فراهم کرد
تو بانوی کرامت و من شخص بی سر و پا
مشکلات سختم آسان کردی و کاری بکن
من ببینم بازهم آن مرقد پاک رضا
هیچ فرقی هم ندارد چه کسی عاشق شدست
می رسد هم نوکری از نوکریّت تا خدا
شعر از: دست نویس